بودنبروک ها، زوال یک خاندان

توماس مان/ علی اصغر حداد

نشر ماهی/ چاپ سوم، ۸۷

۷۸۲ صفحه/ ۹۵۰۰ تومان

وقتی کتابی رو به این حجم شروع می‌کنید و تا انتها می‌خونید، باید مطمئن باشید که ارزش این وقت گذاشتن رو داره و انصافن هم داشت.

به دلایل مختلف وسوسه شده بودم که یک مقاله‌ی نقد درست و حسابی (بعد از مدت‌ها) برای بودنبروک‌ها بنویسم ولی منصرف شدم، چون احساس می‌کنم هنوز سوادش رو اون طور که می‌خوام ندارم و یه مدت دیگه باید به نوشتم بخندم دوست عزیزی می‌گه آدم باید وقتی چیز جدی بنویسه که مطمئن باشه بعدن حالش از خوندنش بهم نمی‌خوره البته لینک حرف‌های دکتر اباذری درباره رمان رو پایین گذاشتم.

قبل از هر حرفی باید از کار کم نظیر و یا به جرئت بی‌نظیر علی اصغر حداد، مترجم کتاب باید تشکر کرد. واقعن وجود امثال این آدم و سروش حبیبی و خشایر دیهیمی مایه امید و موجب مسرته. البته نشر ماهی رو هم نباید نادیده گرفت؛ شعور توی روند کارهاشون به خوبی حس می‌شه. از چیزای خوب مثلن تصویر روی جلد همین کتابه که یه تصویر از یه خانواده‌ی داغ دیده ست که سال ۱۸۷۴ نقاشی شده و آدم رو کاملن تو حس قرار می‌ده. یه جست‌و‌جو که کردم، دیدم گویا این کار ناشر ایرانیه و همچین سلیقه‌ای رو بقیه به خرج ندادن.

نگارش این رمان رو توماسمان تو ۲۶ سالگی تموم می‌کنه. مقارنه با سال ۱۹۰۰. یک اثر تمام و کمال، کلاسیک. قبلن ازمان، تونیو کروگر رو خونده بودم و بسیار بسیار دوست داشتم و با بودنبروک‌ها ارادتم نسبت بهش بیشتر شد. کتاب در مورد یک خاندان بورژواست که شغلشون تجارت و بازرگانیه. از حدود جنگ‌های ناپلئونی تا حدود ۱۸۷۶ رو در بر می‌گیره.

به طور قطع از زوایای مختلفی می‌شه به این رمان نگاه کرد و یکی از بارز‌ترین جنبه‌ها، همون نگاه ماکس وبری و بحث روح (اخلاق) پروتستانی برای سرمایه داریه. به شخصه معتقدم که اگر کسی «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری» وبر رو قبل خوندن این کتاب نخونده باشه داره وقتش رو با خوندن بودنبروک‌ها تلف می‌کنه. (البته اشتباه نشه، اون کتاب اولین بار در ۱۹۰۴- ۱۹۰۵ چاپ شد) می‌شه حتی، به حق، «بودنبروک‌ها: زوال یک خاندان» رو زوال مفهوم calling دونست. یعنب همون مفهوم مرکزی آموزه‌های لو‌تر از نظر وبر. البته وقتی این رمان می‌خوندم و به خصوص تو نیمه‌ی دوم کتاب احساس می‌کردم که شوپنهاور بلد بودن هم برای درک این رمان خیلی لازم و مهمه. ولی متأسفانه من هنوز کتابی رو مستقیم از خود شوپنهاور نخوندم و همین مهم‌ترین مانع برای این بود که به خودم اجازه بدم که رمان رو نقد کنم، چون هنوز به خوبی درکش نکردم.

البته من کاملن این مسئله رو درک می‌کنم که ممکنه گفته بشه که به راحتی می‌شه این کتاب رو خوند و ازش لذت برد، بدون اینکه بدونیم ماکس وبر یا آرتور شوپنهاور یا... (این لیست می‌تونه ادامه پیدا کنه) دقیقن چی گفتن. به فرض هم که این درست باشه ولی گمون نمی‌کنم، اولن فهم چندانی اتفاق بیفته و ثانین مقدار این لذت بردن زیاد باشه. فکر کنم همه با این حرف موافق باشن که می‌شه لذت هنری رو ارتقا داد و....

چیز خیلی لذت بخش برای من توی بودنبروک‌ها گذر زمان بود. اینکه شخصیتی که تا حالا شخصیت محوری داستان بود می‌مرد و جای گزینی نقش صورت می‌گرفت. نگاه جالبی که به مرگ داشت. البته باید گفت که کمی اواسط کتاب خسته کننده شده بود. ولی نه خستگی یی که به خاطر پرگویی یا ناشی‌گری نویسنده باشه؛ از توصیف و نوع زندگی بورژوازی حوصلم سر می‌رفت. همون حسی مزخرفی رو داشتم که تو مهمونی‌های خیلی رسمی هم دارم. می‌خوام این جماعت مزخرف زود‌تر بند و بساطشون جمع کنن و برن گورشون رو گم کنن تا بشینن درباره لباس‌های جدید یا کارخونه و کوفت و زهرمار حرف بزنن. اگه نویسنده می‌خواست این حس رو منتقل کنه، برای من کاملن موفق آمیز بود.

البته در ادامه و به خصوص حدود ۲۰۰ صفحه‌ی آخر به طرز غریبی رمان اوج می‌گیره. دو فصل آخر، دهم و یازدهم. هولناکی مرگ و پایان، حتی تو جمله‌ها و توصیف‌ها هم مشخصه. دیگه خبری از توصیف‌های طولانی و چند صفحه‌ای مهمانی و لباس‌های زن‌ها نیست. بیشتر جملات صرف نشون دادن فعل و انفعالات درونی می‌شه. کشمکش از فضای بیرونی به فضای درونی شخصیت‌ها وارد می‌شه. همه چی، بلا استثناء همه چیز تمام می‌شه. باید خوند تا فهمید. مفهوم زوال فقط برای تجارت خانه یا اخلاق کار نیست. زوالی که دامن تمام گذشته رو گرفته. فقط باید خوند تا فهمید.

بودنبروک‌ها درسته که برای ۱۱۱ سال پیشه اما داره هراس انسانی رو از مواجهه با قرن جدید – یا عصر جدید – نشون می‌ده. قرنی که هیچ کس فکرش رو نمی‌کرد این همه گُه و فجیع باشه. داره دوره‌ی خیلی مهمی از سرمایه داری رو توصیف می‌کنه که ما هنوز درگیرشیم. ما هنوز – شاید هم برای همیشه – در این قفس آهنی حبس شدیم. هنوز هم اخلاق پروتستانی و فرهنگ ویکتورین ناشی از اون داره سیستم دنیای ما رو می‌سازه و انگار به حکم تقدیری نا‌نوشته جز دست‌هایی خالی برای تسلیم شدن در مقابلش چیزی نداریم و البته کمی حماقت. حماقتی که هنوز اجازه‌ی تمامن بالا رفتن دست‌های خالی رو نداده

+ این کتاب در پروژکتور

+ کلاس دکتر یوسف اباذری (این فایل با واسطه به من رسیده و می‌دونم که آقای اباذری به انتشار نوشته هاشون حساس هستند ولی درباره این فیل صوتی – که انگار جلسه‌ی دوم از کلاس صاحب نظران درباره ماکس وبر، زمستان ۸۹، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهرانه – باید بگم که خود من جایی بودم وقتی از ایشون درخواست شد که آراء ماکس وبر رو توضیح بدن، گفتن که ضبط شدش هست، برید بگیرید. غیر از این، معتقدم حرفی که در یک فضای باز و عمومی و بدون محدودیت حضور – مثل کلاس درس – زده می‌شه، برای انتشار نیازی به اجازه نداره چون گوینده با گفتن اون حرف، تو اون فضا داره قراردادهای عرفی حاکم بر اون گفتمان رو هم می‌پذیره. به هر حال من هیچ قیدی مبنی بر عدم انتشار غیر انتفاعی و عرفی از این حرفاشون، از ایشون نشنیدم.)

بار اول در فروردین ۹۰


عامه پسند

چارلز بوکوفسکی/ پیمان خاکسار

نشر چشمه/ چاپ سوم، ۸۹

۱۹۸ صفحه/ ۴۲۰۰ تومان

عامه پسند (عنوان کتاب) رو برای ترجمه‌ی کلمه‌ی «pulp» به کار برده. یه جورایی معنیش می‌شه «زرد»، «پاورقی» یا «مبتذل». مترجم هم انتهای مقدمه‌ی یک صفحه و نیمه‌ی اول کتاب هم تا حدودی به این مطلب اشاره کرده.

«عامه پسند» گویا آخرین رمان بوکوفسکیه. تو ایران از بوکوفسکی، کتاب شعر «سوختن در آب، غرق شدن در آتش» که اتفاقن همین نشر چشمه درش آورده، کتاب نسبتن معروفیه. البته خودم هنوز نخوندمش، پس نمی‌تونم نظری دربارش بدم. «موسیقی آب گرم» هم با ترجمه‌ی بهمن کیارستمی از نشر ماهریز، در اومده. دیگه نمی‌شناسم که آیا کتاب دیگه‌ای از این نویسنده‌ی آمریکایی تو ایران داریم یا نه.

اول کتاب نوشته تقدیم به بد نوشتن. به هیچ وجه طرح داستان خاص و پیچیده یی نداره. یه پلات مبتذل و مسخره. ولی واقعن کاری که با این مسخرگی می‌کنه، در خور توجهِ. خیلی خوب مسخرگی و ابتذالی رو که همه در طول شبانه روز دگیرشن، نشون می‌ده. کاریکاتوروار و کمدی. وسطای این کمدی هم، تیکه‌هایی از حدیث نفس راوی با خودش می‌آره که فضای پوچ داستان رو به خوبی تکمیل می‌کنه. خوبه، من دوستش داشتم.

کتاب خوش دستیه. وقتی شروعش کردم، حیفم اومد زمینش بذارم و حدود یه سه ساعتی مشغولش بودم. البته یه نفس نخوندمش ولی وسطش شاید مجموعن بیبش‌تر از یه ساعت وقفه نیفتاد. بعضی وقتا لازمه کنار مثلن همینگوی، یه چیز این طوری بخونیم؛ یه کاریکاتور مضحک و شلخته ولی به شدت واقعی و البته مثل بقیه‌ی چیزایی که واقعی ان، بعد از یه مدتی دردناک.

بار اول در فروردین ۹۰

خداحافظ گاری کوپر

رومن گاری/ سروش حبیبی

انتشارات نیلوفر/ ۲۸۷ صفحه

۴۸۰۰ تومان

وقتی بعد از مدت‌ها می‌خوام دوباره اینجا رو شروع کنم، باید برای چیزی باشه که ارزشش رو داشته باشه.

خداحافظ گاری کوپر خیلی معروفه این باعث شد که مدت زیادی تو کتاب خونم خاک بخوره. یه قانون نانوشته یی هست که می‌گه کتابایی که بیش از حد، بین همه، معروف می‌شن؛ احتمال خوب از آب درآمدنشون زیاد نیست. به همین خاطر طول می‌کشه تا رغبت کنم برم سراغ همچین کتابایی، هر چند به مثال نقض‌هایی هم مثل همین کتاب بر بخورم.

دفعه‌ی اول حدود هفت، هشت ماه پیش رفته بودم سراغ این کتاب. ۲۰ صفحه‌ی اولش رو خونده بودم و خوشم اومده بود ولی نشد که ادامش بدم. اواخر اسفند و اوایل فروردین، فرصت خوبی شد تا برگردم سراغش.

درباره طرح داستان کتاب، حرف خاصی برای گفتن ندارم، یک روایت دستمالی شده. ولی هر چیز تکراری و دستمالی شده یی لزومن بد نیست. بستگی به نوع روایت داره که خب، روایت این کتاب در نوع خودش منحصر به فرده. البته اصلن یک دست نیست. مثلن اوایل کتاب فرافوق العاده ست. نویسنده از تکنیک‌های فوق العاده دل چسبی استفاده می‌کنه. در ادامه افت غیر قابل قبولی می‌کنه ولی وسطای کتاب، جاهیی هست که واقعن دوباره عالی می‌شه (جایی که کشیش و لنی تو کوه با هم بودند، واقعن خوب بود) اما اواخر داستان دوباره افت وحشتناکی می‌کنه و حتی تا حدودی شبیه نوشته‌های پاورقی می‌شه. توصیه می‌کنم که فروید رو به خصوص آخر داستان فراموش نکنید؛ کمی از لحاظ روایت، اوضاع بهتر می‌شه.

ولی برا من، به شخصه چیزای مهم تری تو این کتاب وجود داشت که به کل ضعف‌های روایت رو فراموش کردم. رومن گاری حرف‌هایی رو داره با لحن خاص خودش می‌زنه. برام اذیت کننده نیست که حدود سه بار زاویه دید توش عوض می‌شه. وسط خوندن رمان، بار‌ها این سوتی‌های تکنیکی برام مشهود بود که با یه باز خوانی ساده، مشکل حل و فصل می‌شد ولی شاید این جوری کار خراب می‌شد. این کتاب، همین جوری با این ضعف هاش برام قشنگ تره. شاید یه خطابه باشه، یه مشت شعار یا هر چیز دیگه‌ای. ولی ‌این شعار‌ها رو اون قدر صادقانه گفته که کاملن همراه می‌شدم. بهتره بگم، یه جورایی هواییم می‌کرد.

به همین خاطر هم، یکی دو روز بعد از اینکه تمومش کردم، ردش کردم، رفت. اگر تو کتاب خونم میموند به احتمال قوی دوباره می‌خوندمش و این می‌تونست کاملن هواییم کنه. هوایی شدن خطرناکه.

ترجمه‌ی سروش حبیبی هم که مثل همیشه خیلی خوب و تمیز بود امیدوارم حالا حالا‌ها زنده باشه و ترجمه کنه بعضی این مترجم‌های جوون روشنفکر نما، گند می‌زنن به سر تا ته کتاب و کل خوندن و نوشتن!

+ این کتاب در افست
+ این کتاب در رمز آشوب ( بعد از خوندن کتاب، بخونید)ء
بار اول در اسفند ۸۹ و فروردین ۹۰

پست احتمالن آخر

وقتی نگاه می کنم می بینم که شاید بد نبود ادامه می دادم ولی اصلن حال و حوصله ندارم. دلیل اصلیم هم معرفی و شاید کمی نقد کتاب هایی غیر از رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه بود. ولی وقتی می خواستم "دین، قدرت، جامعه" ماکس وبر رو معرفی کنم دیدم نمی شه واقعن حتی تا حدودی هم حقش رو ادا کنم. اصلن دربارش باید چی بگم؟
الان هم حال این که برای کتابای زیر یه پست جداگونه بذارم اصلن ندارم:
سری نمایشنامه های دور تا دور دنیا نشر نی :
ارزش این که خریده بشن رو دارن. تو این آخری ها "آنتیگون"ِ ژان آنوی (شماره 22) - که دومین چیزی بود که ازکل این مجموعه خوندم و همون موتور اصلیم برای خوندن تقریبن همش شد - چیز بی نظیریه. قطعن شاهکاره. توصیه می شه به شدت. "رقص مادیان ها" هم که بازخوانی چرم شیر از "یرما" اثر لورکا بود اثر قابل تأملی بود به نظر من. تو کل این مجموعه "سه روایت از زندگی" یاسمینا رضا (شماره ی 7) و همین آنتیگون به نظر من فوق العاده ان.
کتاب کوچک، انتشارات نیلا:
کتاب های قطع پالتویی و بسیار کم حجم، 500 تومان. خیلی زیادن و من ازشون کم خوندم ولی به نظر می رسه مجموعه ی جالبی باشن. "از چپ به راست" استیون دایتز(شماره ی 73) چیز جالبی یود.
نما یشنامه ی هنر، یاسمینا رضا، انتشارات ماهریز:
حرف نداره. به نظر من عالیه. از چیزایی که اگه زیاد دربارش حرف بزنیم خرابش می کنیم.
یکی مثل همه، فیلیپ راث، نشر چشمه (حدودن 130 صفحه) :
تأثیرگذاره. من رو یاد "همه ی افتادگان" بکت انداخت. شدین توصیه می شه. واقعن ارزش وقت گذاشتن و با حوصله خوندن رو داره
سور بز یوسا:
فک کنم نیاز به توضیح نداره. نخوندنش اشتباهه
درباره ی آدم ها و گورها، ارنستو ساباتو، انتشارات نیلوفر (حدود 550 صفحه):
دو فصل اولش با هم می تونه یه کتاب تر و تمیز و جدا باشه. کتاب عجیبیه. شیوه ی روایت خاصی داره. برای من دوست داشتنی بود. ولی به همه توصیش نمی کنم. حوصله می خواد خوندنش (به جز دو فصل اول) از سری کتاباییه که نمی شه بهشون نمره داد. فرق داره. تیکه های جالبی هم وسطش - به خصوص تو فصل سوم - درباره زندگی داره.
در آخر پیشنهاد می کنم کتاب " الاهیات مترجم، والتر بنیامین و رسالت مترجم" از امید مهرگان رو نخونید. جیبی، 140 صفحه، ولی من تو 5 ماه اخیر نتونستم تمومش کنم (تازه اونم منی که از کتاب نیم خونده متنفرم، ولی از این کتاب امید مهرگان بیشتر متنفرم) از اون کتاباییه که به نظر من توهم روشنفکری -اصطلاح روشنیدگی رو مناسب می دونم - داره. به قول کریم مجتهدی، از نمودهای سفسطه تو دنیای معاصر، پشت سرهم به کار بردن یه سری اسم و لغت خارجیه که خواننده یا شنونده رو گیج کنه. بعید می دونم بعدها برگردم سراغش. گول اسمش رو خوردم ولی احتمالن دیگه ازاین مجموعه - کتاب های کوچک، انتشارات فرهنگ صبا با پشتیبانی رخداد نو- نخرم.

سال های سگی

ماریو بارگاس یوسا/ احمد گلشیری

انتشارات نگاه/ چاپ سوم 86

559 صفحه/ 6000 تومان


بعضی ها این کتاب رو از جمله کارهای نه چندان خوب یوسا حساب می کنند ولی برای من دوست داشتنی بود. هر چند من هم اون رو یه شاهکار به حساب نمی آرم ولی به هر حال وقتی یه کتاب 500 صفحه ای رو برمی داری و آخرش (و حتی الآن، بعد از یک ماه و نیم) از خوندنش راضی هستی،نشون می ده که برات کتاب ارزشمندی بوده.

یکی از تم های اصلی داستان – مثل بسیاری از رمان های آمریکای لاتین، البته تا جاییکه من می دونم – جنگه یا بهتر بگم فضای جنگی که حتی در زمان صلح می تونه توی یه پادگان بازسازی شه که تو این داستان در غالب یه دوره آموزشی مدرسه نظام، این بازسازی شده. دلیل این انتخاب رو می شه حدس زد. به غیر از شرایط عجیب و غریب حاکم بر آمریکای لاتین و دیکتاتوری های سابق (و حتی کنونی) مثل آرژانتین، شیلی و ... و شخم زده شدن این کشورها توسط ایالات متحده در سال های جنگ جهانی اول و بحران های اقتصادی و ... و به طور خلاصه فضای پر تلاطم در جغرافیای این منطقه، جنگ یک فضای بسیار خوب برای پرداخت، به نویسنده می ده.

در فضای جنگی فرد توسط جمع قورت داده می شه و جایی برای فردیت باقی نمونه؛ مرزهای هنجارها و ارزش های کاملن پذیرفته شده و مورد قبولِ جامعه بیرون از دیوارهای جنگ، کمرنگ می شه یا حتی به طور کامل جا به جا می شه؛ آدم ها به اوج هیجان و آستانه تحملشون می رسند و خشونت ... خشونت... آن هم خشونت مشروع. در یک کلام، تنازع بقا (برای یک مشت حیوان)! به هر حال این تمی نیست که به این زودی و راحتی کهنه شه (فعلن که بشر هر روزِ هر روز به دنبال یه جنگ تازه ست)

شیوه روایتش جالب بود. هر چند که خطی نبود و مدام زاویه دید رو عوض می کرد ولی با خیال راحت می تونم بگم که روایتش یکدست بود و فضاسازیش کامل. اون زاویه دید اول شخص که از جانب شخصیت های مختلف مطرح می شد، حدیث نفس هایی بود که به خوبی اون بی معنی بودن مرزهای هنجاری رو تو صورت می زد: توی جنگ حقیقتی وجود نداره. نمی شه و نباید قضاوت کرد.

(در این قسمت کم از داستان ممکن است لو برود، مواظب باشید)

اما نکته آخر پایانشه که به نظر من به هیچ وجه نقطه ضعف رمان نیست! به نظر من پایان کار به بقیه رمان می اومد و اتفاقن برای من کاملن تکان دهنده بود و انتخاب اسم «سال های سگی» برام به طور اکمل ملموس شد. (انتخاب اسمش فرافوق العاده بود.انتخاب اسم در حد شاهکار بود) این که مرگ یک انسان ( و فجیع تر، قتل اون) برای هیچ کس اهمیتی نداره و بقیه آدم ها در کمال آرامش به زندگی ادامه می دن و حتی یک زندگی شرافت مندانه به مقیاس جامعه. یا این که این موضوع با یه سری از موضوعات دیگه مثل ترفیع اداری و ... هم ارز می شه. این وسط هیچ کس سفید یا سیاه نمی مونه و همه خاکستری اند و خشونت و پستی آدم ها – که ما عجیب شبیه اون ها هستیم – در اوج سادگی و روایت زندگی عادی نشون داده می شه. این واقعن هولناکه.

این کتاب رو نباید خوند، باید تجربه کرد. بدون عجله، آروم آروم خوند تا فضا آدم رو بگیره.

+ این کتاب در قصه های عامه پسند

+ این کتاب در منو

بار اول در مهرماه 89