صد سال تنهایی

گابریل گارسیا مارکز/ بهمن فرزانه
انشارات امیرکبیر/ چاپ اول، 1353 شمسی، 2535 شاهنشاهی
352 صفحه

بالاخره تونستم نسخه ترجمه بهمن فرزانه رو گیر بیارم و با خیال راحت بشینم پای یکی از بهترین کتابایی که تا حالا خونده بودم. قبلن از مارکز «گزارش یک مرگ» و تک و توک داستان کوتاه خونده بودم.

عالی شروع می کنه. واقعن این شیوهِ شروع کردنش رو دوست دارم.احساس می کنید تو شروع کار گره گشایی می کنه، نقطه اوج داستان رو لو می ده و یه جورایی روایت (narrative) رو لوث می کنه ولی با هنرمندی تمام کاری می کنه که بعید می دونم کسی بتونه به این خوبی از پسش بر بیاد.

البته باید کمی عادت کرد، حوصله کرد و جلو رفت. بیشترین لذت رو جایی می بردم که نیمه اول داستان تموم شده بود. دیگه کاملن با سبک نویسنده و گوشه و کنارای کار آشنا شده بودم. کنایه های مارکز وسط داستان عالی بودن و اصلن جنبه شعارگونه پیدا نمی کردن. مثلن درباره وجود خدا و ... یا وقتی اون کشیش آخر عمر دیوونه می شه و تصوراتش درباره خدا و شیطوون. یا شخصیت اورسلا و حرفاش و بهترین حضورش تو آخر رمان. خیلی دوست داشتم.

چیزی که نمی خوام زیاد دربارش حرف بزنم، تمسخر مبارزه ست. خوب بود. کاملن حرف دلم رو زد. آدم هایی که نمی دونن برای چی دارن می جنگن : «این همه جنگ کردیم که رنگ دیوار خونمون آبی باشه یا صورتی؟»

نکته خوب برای من این بود که چندتا اسم محدود – به خصوص دو تا- مدام در داستان با آدمای مختلف تکرار می شن. من به شدت حافظه ضعیفی درباره اسم ها – به خصوص خارجی ها – دارم. بیشتر ترجیح می دم اسم جنس مثل راننده تاکسی، زن، مرد، داماد و ... باشه یا اسم ها کم باشن. این جوری لازم نیست مدام برگردم عقب، ببینم کی به کی بود. البته خب این تکرار اسم ها مربوط به سبک خاص کتاب – رئالیسم جادویی – بود و فضایی که این سبک لازم داره.

کتاب، کتابیه که اگه قرار باشه سانسور شه چیزی ازش نمی مونه. برام واقعن جای تأسفه و همین طور مضحک که این کتاب، بارها و بارها بعد از انقلاب ترجمه ی مجدد و چاپ می شه و حتی خسرو پارسای می نویسه برگردانی بر اساس آخرین نسخه اسپانیایی؛ ولی هنوز بهترین ترجمه ما سال 1352 ست. تازه سؤال من اینه که مگه متن رمان هر چند وقت یه بار عوض می شه که اولین و آخرین نسخه داشته باشه! این کتاب تو این جمهوری اسلامی نمی تونه کامل ترجمه شه. پس بهتره برید و از انقلاب ترجمه بهمن فرزانه رو گیر بیارید یا از کسی امانت بگیرید. بیخودی دلتون رو به اولین و آخرین برگردان و ... خوش نکنید.

پی نوشت اول: امروز حساب کردم دیدم نزدیک هفت یا هشت تا کتاب رو خوندم و باید معرفی کنم و اصلن حوصله ندارم. 13، 14 تا کتاب نیم خونده هم دارم که واقعن نخوندنشون کار زشتیه ولی حوصله هیچ کدوم رو ندارم. امیدوارم حال پست گذاشتن رو پیدا کنم

+ این کتاب در افست

+ این کتاب در قصه های عامه پسند

+ این کتاب در منو


بار اول در مرداد 89

مهمان ناخوانده

اریک امانوئل اشمیت/ تینوش نظم جو
نشر نی/ از سری دور تا دور دنیا/ شماره 13
143 صفحه/2000 تومان


اریک امانوئل اشمیت نمایشنامه نویس معروفیه؛ «خرده جنایت های زن وشوهری» نمایش بسیار معروفی از همین آدمه که حتی تلویزیون ایران تله تئاترش رو هم ساخته. اشمیت فلسفه خونده.
شاید اگه گفته بشه «مهمان ناخوانده» بیشتر شبیه یه مقاله ست تا یک نمایشنامه، خیلی بی ربط نباشه. البته این به معنی غیرجذاب بودن اون نیست ولی خب حس خوبی نسبت بهش نداشتم. من چندان دوست ندارم وقتی کتابی که انتظار دارم رمان، داستان کوتاه یا نمایشنامه باشه، فلسفه به زبان ساده یا بدتر از اون یه سری شعار باشه. شعارهایی که می تونه بر اساس سلیقه فردی لزومن بد نباشن ولی خب فکر نمی کنم جاشون اون جا باشه. البته حساب کتابایی مثل دنیای سوفی جداست، چون از اول معلومه که چه جوریه ولی مثلن «و نیچه گریه کرد» واقن یه سوء استفادست. سوء استفاده از یه اسم و مبتذل کردن هنر.
فکر می کنم فیلم یا اثر ادبی می تونن شعاری باشن و حتی موفق. نمونش تو سینمای ایران (البته از لحاظ تعداد بیننده) می شه «آژانس شیشه ای»؛ ولی اولین شرطش اینه که از اول صادق باشن و نخوان بیننده یا خواننده رو گول بزنن. این جوری بهتره. حتی نمونه "تعزیه" نمونه جالبیه برام. اصلن سعی نمی کنن کار هنری خوبی دربیاد و شاید همینکه فهمیدن دنبال چی باید باشن این نوع از نمایش (می دونم نمی شه به تعزیه گفت نمایش ولی خب اگه واژه بهتری دارید خوشحال می شم بدونم) رو زنده نگه داشته. این ها به نظرم نمونه هایی بود که وجود دارن و حداقل جذب اجتماعی خوبی داشتن.
مخلص کلامم درباره مهمان ناخوانده اینه که سرکاری بود. من ترجیح می دم اسم کتاب رو بذاره «اثبات خدا» یا همچین چیزایی. اون وقت دیگه احتمالن سراغش نمی رفتم. من فکر می کنم نباید این قدر مستقیم حرف زد. دیگه اون وقت با هنر درگیر نیستیم و اگه لذتی باشه، شبیه لذتیه که از خوندن یه مقاله تر و تمیز می بریم.
بار اول در تیر 89

عزاداران بیل

غلامحسین ساعدی
انتشارات نگاه/ چاپ اول 88
108 صفحه/ 3500 تومان


شاید وقتی بیش از دو ماه از خوندن یه کتاب گذشته باشه، نوشتن دربارش چندان منطقی نباشه و اگه بخوای ازش بنویسی، تمام حال و هوای کتاب رو از دست داده باشی. ولی هر قدر که گذشته باشه یا هر چقدر که فراموش کرده باشم، حس اذیت کننده و وحشتناک – و نه ترسناک - و لحن تمسخرآمیز عزاداران بیل رو خوب به خاطر دارم.
هشت تا داستان کوتاه بهم پیوسته ست، حول و حوش یه موضوع یا شاید بشه گفت یه موقعیت. داستانا توی فضای روستایی می گذره. شاید بشه با توجه به نزدیکی چند روستا و وجود تپه و حضور غالب و قالب موش و کشت سیب زمینی و اشاره های کوتاه به قنات، مکان جغرافیاییه خاصی مثل شرق یا شمال شرقی کشور برای این روستاها در نظر گرفت. این نکته از اون جایی مهمه که خیلی خوبه که نویسنده به این توجه کرده که مکانی رو که می سازه عینی باشه. البته تاجایی که یادمه، توی یک یا دوتا داستان (توی داستان اول به خصوص) درباره ی شهر هم صحبت می شه ولی فضاسازی خاصی صورت نمی گیره. یعنی مثلن درباره خونه ها حرف نمی زنه و اون چیزی که تو شهر مهمه دیگه فضا نیس، فقط شخصیتاست.
فکر می کنم خیلی خوب تونسته خرافه های روستایی رو در بیاره. (می دونم که واژه «خرافه» منظور رو درست نمی رسونه ولی جایگزین بهتری پیدا نکردم) بدون اینکه اغراق کنه، برخورد روستایی ها با وقایع رو به صورت خرافی و در نتیجه به شدت مضحک،البته توأم با غم و ترس و بدبختی نشون می ده. فکر می کنم کتاب داره بدجوری سرگردانی، بدبختی و گنگی آدم ها رو توی صورت ما می کوبونه.
به نظر من شاهکار این مجموعه همون داستان معروف «گاو» بود. (که البته توی کتابای درسی خلاصه ش کردن) واقعن فرافوق العاده بود.
ساعدی روان پزشکی و پزشکی خونده بود. شاید کمی از لحن ادبیات «هراس» رو وام دار برخورد با بیمارها باشه. بعضی ها مثل میرعابدینی یا شاملو معتقدند ساعدی تا حدودی به رئالیسم جادویی نزدیک شده. به نظر من یه کم سخته گفتن این حرف ولی به هر حال توی نویسنده های ایرانی، چنین سبکی عالی بوده و هست.
فکر می کنم خوندن این کتاب خوب و به درد بخور باشه.
باراول درتیر 89

تارک دنیا مورد نیاز است

میک جکسون/ گلاره اسدی آملی
نشر چشمه/ چاپ پنجم
158 صفحه/ 3000 تومان


روی جلد، زیر عنوان نوشته " ده داستان تأسف بار ". ولی صفحه ی اولو که باز کنید، تو شناسنامه کتاب برای کتاب خونه ملی، برای عنوان اصلی نوشته « از سری داستان های طنزآمیز انگلیسی » که پر بیراه هم نگفته. از همون داستان اولش دستون میاد. فکر می کنم کتاب برای گروه سنی کودک و نوجوانه. هر چند از همون بچگی برای من این گروه بندی ها (گروه سنی الف و ب و ...) معنی خاصی نداشتند.
در مجموع کتاب خوبی بود. ارزش خوندن رو داشت. البته از بعضی از داستاناش خوشم اومد و از بعضی نه چندان. "ربودن موجودات فضایی" بس یار(بیشتر از بسیار) خوب بود. "بی هیچ ردپایی" هم نسبتن متأثرکننده. "تارک دنیا مورد نیاز است" هم خوب بود.
عادت جالبی که نویسنده داشت این بود که اول بعضی داستاناش نطق می کرد. یه پاراگراف حرفای جالب می زد که نه می شه گفت نصیحت بود و نه چیز دیگه ای. (شاید "جملات قصار" مفهوم نزدیکی باشه ولی ترکیب فاجعه ایه که سعی میی کنم ازش برحذر باشم) مثلن درباره پولدار شدن و یا مرگ یا ... . تو شروع کردن موفق بود. اگه بخوام منصفانه بگم حتی داستانایی رو که دوست نداشتم خوب شروع کرده بود. سبک خاص خودش رو داشت.
به احتمال قوی اگه بعدن کتاب دیگه ای از میک جکسون ببینم، می خرم.
بار اول در تیر 89

مسخ و درباره مسخ

کافکا/ فرزانه طاهری
انتشارات نیلوفر/ 1200 تومان

بعد از چندتا کتاب نه چندان خوب، آدم لازمه یه کاری بکنه که مطمئن باشه درسته. مدت ها بود که می خواستم برای بار دوم مسخ رو بخونم. خیلی وقت ها هم پیش می اومد که – مثل همین خستگی از دست کتابای بی خود – بهانه داشتم، ولی درد ِ خوندنش رو نداشتم. اما این بار به اندازه کافی افسرده و خسته و کلافه از دست اطرافم (و شاید خودم) بودم که جز کافکا نمی شد.
مسخ رمان کوتاهی ست (یا داستان کوتاه بلند، چه فرقی می کنه) که اصلن زیاده گویی ندارد. حقیقت عریان است. لخت ِ لخت. همون طور هم بی رحم. از همون جمله اول این جوریه. خیلی با حوصله ولی درعین حال رَوون پیش می ره. شیوه روایتش عالیه، فوق العاده ست. نمی دونم دربارش دقیقن چی باید گفت، چی می شه گفت. آینه دنیای کثافتمونه یا این که ... . نمی دونم واقعن. یا این تعبیرات خشک تئوریک که چی می دونم داستانای کافکا طرح داره، پی رنگ نداره یا ... .
فکر می کنم تعبیر خود کافکا خوبه که می گفت من به الهام از بالا اعتقاد ندارم. متن باید از مغز استخوان بیرون بیاد.
اما نصف کتاب هم حرفای ناباکوفه. اول درباره خواننده خوب و هنر و تخیل و ... حرف می زنه و بعد به سراغ مقایسه تطبیقی مسخ می ره و بعد - هم شاید بشه گفت ساختارگرایانه – به سراغ مسخ.
سعی می کنه از پیش داوری فرار کنه و کسانی که درباره کافکا و داستانش پیش داوری کردن رو به انواع مختلف مسخره می کنه (منظور از پیش داوری یعنی نقد به اصطلاح روان شناختی – نویسنده محور متن که قبل از این که به سراغ متن بره، می ره سراغ نویسنده و حالات روانیش.) ولی بعضی جاها خودش اجتهادهای عجیب و غریب می کنه؛ مثل این که گرگور بال داشته یا ... .
ناباکوف رو دوست دارم. البته نظریاتش رو درباره هنر قبول ندارم و صد البته بی راه نمی دونم. احساس می کنم زیادی چارچوب مند و انعطاف ناپذیر فکر می منه. حرف خودش هم زیادی قبول داره! ولی در کل دوستش دارم. فرزانه طاهری مجموعه خوبی درآورده.
بار دوم در تیر 89

کسی می آید

یون فوسه/ تینوش نظم جو
نشر نی/ از سری دور تا دور دنیا/ شماره 12
142 صفحه/2000 تومان



من نمی فهمم. اصلن از این جور مسخره بازی ها خوشم نمی آد. فکر می کردم ترجمه اون اپرا (آدریانا ماتر از امین معلوف، شماره ششم مجموعه دور تا دور دنیا) یک اشتباه سهوی بوده ولی با دیدن این یکی ... .
یون فوسه باشه که باشه. قرار نیست چون نظم جو فکر می کنه که خیلی هنر می کنه و چنین متنی رو ترجمه می کنه – البته فکر می کنم با ترجمه اون، متن رو به افتضاح کشونده. من فرانسه بلد نیستم، ولی اسم فوسه اون قدر بزرگ هست که نمی تونم باور کنم متن اصلی هم همین قد بی خود باشه – من هم مجبور باشم لذت ببرم.
بعضی وقتا متن هایی هستن که باید چیزهایی رو قبلش خوند یا دونست و بعد به سراغشون رفت. مثل بوف کور هدایت. ولی گمون نمی کنم لذت نبردن از «کسی می آید» ناشی از عدم درک من باشه. اگر پست آبسورد ( یا آبزورد) بود، «لاموزیکا دومین» مارگریت دوراس هم پست آبسورد بود، (که اتفاقن خود نظم جو هم همینو می گه). پس حتی سختمه قبول کنم با مشکل من با فرمش بوده باشه. اصلن زبونش (زبون ترجمه) جوری بود که نمی شد وارد نمایشنامه شد. ریتمش هم مهم بود ولی در یک کلام خواننده سر کار نبود. اگر گذر به ناخودآگاه مهمه این متن، با این زبان خشک هیچ کاری نمی تونست بکنه.
اصلن احساس خوبی ندارم. احساس بچه ای که جای شکلات پوستش رو بهش قالب کرده اند.
مقاله انتهایی هم حرف های خوب داشت ولی به نظرم خیلی جای بحث داره که فکر نمی کنم جاش این جا باشه.
پی نوشت: بحث قسمت نظرات ارزش خوندن رو داره.
بار اول در خرداد 89

ناطوردشت

جی. دی. سلینجر/ احمد کریمی
نشر ققنوس/ 326 صفحه
چاپ هفتم/ 4900 تومان



وقتی می خواستم خوندنش رو شروع کنم، خوشحال بودم که بالاخره دارم می رم سراغش. نخونده مونده بودنش تو کتابخونم و تعریف های بی حد و حصر آدما و خود اسم سلینجر خیلی زجرم می داد. مسلمن با کلی پیش فرضای مختلفی که آدمای مختلف بهم داده بودن – که خوشبختانه حداقل داستانو لو نمی داد – شروعش کردم.
اولش اصلن جذبم نکرد. باعث شد بذارمش کنار. بعد از یه هفته تقریبن که وقتم کمی بازتر شد، حدود یک چهارمش رو خوندم. اصلن خوشم نیومد. اگه عادت نداشتم به زور هم شده، کتابی رو که شروع می کنم، نخونده نگذارم؛ دیگه سراغش نمی رفتم. نویسنده دوست داشت خواننده با شخصیت داستانش هم ذات پنداری کنه ولی چرا باید از کسی که ریشش رو با تیغ کند می زنه، فقط به این خاطر حالم بهم بخوره؟ (البته اذعان می کنم با تیغ کند و کثیف ریش تراشیدن کار آشغالیه ولی نمی تونم فقط به این خاطر از یه آدم بدم بیاد. باید دلایل دیگه ای هم باشه که اتفاقن بود ولی کلی گذشت تا ازشون حرف زد.) در کل از این قضاوتا زود و بی مورد زیاد داشت.
باز هم با یک وقفه طولانی – شاید یک ماه – برگشتم سراغش و این بار داستان رو تا ته خوندم. تا حد خوبی احساسم تعدیل شد و حتی آخرش از خوندن کتاب ناراضی نبودم. البته چندتا نکته مهم خیلی نظرمو جلب کرد. مثل این که (بر خلاف انتظارم) شیوه روایتش روان نبود. یعنی بعضی جاها حس می کردم نویسنده داره از بالا، داستان رو دست کاری می کنه. مثلن جایی که می خواد معلم انگلیسی سابقش رو ترک کنه به نظرم غیر واقعی و غیر منطقی اومد. مثال های دیگه ای هم یادم می آد که دیگه خیلی طولانی میشه. (به قول دوستان طرح ضعیف بود)
تو ادامه رمان، به خصوص آخراش احساس می کردم قلم نویسنده پخته تر شده یا بهتر بگم از اون ناشی گری اولش دراومده. بعضی جاهاش رو واقعن خوب در آورده بود؛ مثلن درگیریش با آسانسورچی که فضاسازیش تحسین برانگیز بود.
معمولن وقتی آدم کتابی به این حجم تموم می کنه، باید راضی باشه. من هم ناراضی نیستم. ولی احساس می کنم خیلی بیشتر از اونی که باید، ناطوردشت معروف شده. اصلن شاهکار نیست هر چند شروع خوبی می تونه برا نویسنده باشه. و این هم نظر شخصی منه البته.
پی نوشت: یه مدت حال پست گذاشتن نداشتم. کم کم داره حالم بهتر می شه.
بار اول در اردیبهشت و خرداد 89